تندیس رویا

دست نوشته های ِ یک پسر ِ روانی ...

تندیس رویا

دست نوشته های ِ یک پسر ِ روانی ...

زیر ِ خطِ احساس ...

ساعتِ دغدغه هایت از بیست وچهار گذشته ،


می دانم !!


اما


با این رعشه هایِ بی قراری ات ،


داری پیرم می کنی !!


من از عشق ورزی


به مردمانِ


            زیر ِ خطِ احساس


                                متنفرم !!!

نظرات 6 + ارسال نظر
دختر مردابی دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:03 ب.ظ http://termeyeroya.blogsky.com/

این شبانه روز پر دغدغه
و این رعشه های بی قراری
کمی سکوت می خواهند
حتی آدم های زیر خط اخساس هم عاشق می شوند
شاید فقط باید اندکی با آنها مدارا کرد

و سلام

منطِق دریایی تان را می ستایم
باید که دستِ آدم های ِ زیر ِ خط احساس را گرفت و
با خود به حنا بندان ِ عشق برد
باید به آن ها کرشمه و ناز آموخت
باید که شیشه های ِ پنجره ی بسته ی احساسشان را برق انداخت
چشم هایشان را باید شست
تا جور ِ دیگری ببینند
آن وقت
وقتی عاشق شدند
خواهند گفت که
چرا بغض هایشان نمی بارید !!
چرا عشق این هدیه ی بزرگ خدا را باز نکرده بودند !!
سلام ...

فریناز دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:42 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

شما و تنفر؟
بعیده
حتی از مردمانی که زیر خط احساس باشن

تنفر
بچه ای است که در پرورشگاهِ کودکان ِ بی عشق بزرگ می شود !!
من و عشق که قرین ِ رحمتِ لایزال خداییم
شکر !!!

نگین دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ب.ظ http://zem-zeme.blogsky.com

مردمان زیر ِ خط احساس!

گلی گفتین...


در محضرتان شاگردی کردم
سلام ...

سهبا دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

فقط چند جمله است ولی کلی حرف داره !
چه عجیبه یکی با رعشه های بیقراری دیگری پیر بشه !

و چه عالی که از مردمان زیر خط احساس متنفر باشی , وقتی عشق را نمی فهمند !

سلام دوست عزیز . بسیار زیباست . ممنون.

همین چند جمله ی کوتاه استراتژی ِ بزرگِ زندگی ِ من است
مگر می شود رعشه های بی قراریِ دوست پیرت نکند
مگر می شود به آدم های ِ زیر ِ خطِ احساس عشق ورزید
مگر می شود ...
سلام ...

زیتون (تغذیه اعصاب) سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ب.ظ http://zatun.blogsky.com

نازنین پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:55 ق.ظ

مردمانِ زیر ِ خطِ احساس...

من فکر میکنم همچین مردمی وجود ندارن!
اگر هم باشن تظاهر میکنن به بی احساس بودن
مگه میشه آدم بودُ احساس نداشت!
قلبُ عاطفه نداشت!!!

من...
نمیتونم حتی تصور کنم!

وقتی که دیوار در باور ِ پنجره قد بکشد
تصور ِ تاریکی آسان می شود
کاش دستانم در قل و زنجیر بود و از قحطی ِ احساس نمی گفتم
سلام ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد