تندیس رویا

دست نوشته های ِ یک پسر ِ روانی ...

تندیس رویا

دست نوشته های ِ یک پسر ِ روانی ...

هویت

چه از از دهه ی هفتادی ها باشیم که اسم کلاس های ِ

مدرسه مان ، اول شبنم و دوم شکوفه و سوم شقایق

باشه چه از دهه ی شصت به قبل باشیم که اسم

کلاس ها اول الف ، دوم ب ، سوم ج باشه ، همه ی

این اسم ها سوسول بازی بود ، آن موقع ها و هم زمانِ

انفجار ِ جمعیتی بود و هرپایه چند کلاس می طلبید

اسم کلاس هویتی بود برای ِ خودش تا وقتی که مدرسه

می رفتیم تهِ اسممان اضافه می شد ، اصلا می چسبید

به اسممان ، جدا نشدنی ، هرجا می خواستیم خودمان

را معرفی کنیم ، هر فرمی را می خواستیم پر کنیم ،

اسم کلاس هم مثل ِ اسم و فامیل ته اش می آمد

آن روزها به جز داخل مدرسه در هیچ کجای جامعه حضور

نداشتیم که بخواهیم خودمان را معرفی کنیم و اگر قراربود

در همان ابعاد خودمان در جامعه حضور داشته باشیم مثلا

برای برنامه کودک یا مجله ای می خواستیم نقاشی

بفرستیم کنار اسم خودمان  اسم کلاس را هم می نوشتیم ،

یعنی این قدر گره خورده بود با اسم مان ، تبدیل شده بود

به جزیی از هویت ...

با این همه فقط لازم بود چند سال بگذرد تا همه چیز عوض

شود ، حتی نه این که مدرسه رفتن تمام شود ، همین که

دبستان تمام بشود و برویم راهنمایی ،

از عقل رس شدن های اجتماعی مان بود فهم ِ اینکه اسم

کلاس جزیی از هویت مان نیست و حتی چون متعلق به

زمان بچگی و قدیم است بد هم هست و باید فراموشش

کرد ، اولین گام های جدی شدن زندگی و منحصر شدن

هویت مان در اسم و فامیل ، بدون هیچ اسم دیگری ،

اسم کلاس ها ، دیگر می شدند اطلاعاتی ضروری به قدر

فرم ها و فضای داخل مدرسه ...

ما بزرگ می شدیم و هویت مان را هَرَس می کردیم از

چیزهایی که نمی خواستیم و هویتِ جدیدمان را می

ساختیم و البته شخصی ِ شخصی ...

یک روز فهمیدیم اسم ِ کلاس جزء هویت مان نیست و

جامعه به خاطر ِ خودش قالب مان کرده است ، پس

پسس زدیم و ازش گریختیم و شاید یک روز لازم باشد

چیزهای ِ دیگری را هم بفهمیم و بعد ، از آن ها هم

بگریزیم ...


نظرات 9 + ارسال نظر
مهتاب دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:58 ب.ظ http://mahttab.blogsky.com

ســــــــــلام
از اینکه به وبلاگم سر زدید ونظر گذاشتین خیلی خوشحال شدم به رسم ادب خدمت رسیدم قالب وبلاگتون خیلی شکیل وبرازنده است تبریک میگم وهمینطور دل نوشته های شما به دل مینشید واین ندا ....که هر چیز از دل برآید لاجرم بردل نشیند...

از این که بوی ِمهربانی را در این سرا پراکندی ممنونم
وخرسندم از این که آمدم ، خواندمت و لذت بردم
راستی سلام ...

فریناز دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

همه ی هویتا رو که نمی شه انداخت دور
ولی یه چیزایی واسه بزرگ شدن خودت لازمه
یا وقتایی یم واسه آرامشت

زمینم فصل به فصل هویت قبلیشو میده دست باد

یک جایی هست که
آدمی
فکر می کنه
هوایی واسه سیز شدن ِ هویت
وجود نداره
اون موقع می فهمه هویتشو رو چه درختی جا گذاشته !!

سهبا دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

اگر از هویت اصلی مان که اوست هم بگریزیم ,چه می ماند از ما ؟
اگر عشق را از دنباله قلبمان جدا کنیم , چه ؟
و اگر آن چیزهایی را به خود نسبت دهیم که با من قرابتی ندارند ...
مطلب قابل تاملی بود. ممنون.
راستی , سلام دوست عزیز .

اگر گرمی ِ خورشید نباشد لانه ها چگونه گرم می شود !!؟
اگر از آتش ِ عشق هم دلی نسوزد چه ؟
واگر زبان ِ زبانه های ِ عشق سرد باشد ، شرار ِ بهانه ها را چه باید کرد !!؟
راستی از این که ستاره ای چون تو میهمانم شده و آسمان را رها کرده و به زمین آمده به خود می بالم ...
سلام بانو ...

شهلا سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ق.ظ

ای گل یاس سپید شکفته بر لب رود، تمام کلبه خاطرت را
غزلپوش می کنم ،مبادا از هویتت بگریزی

باشد که در جاده های ِ گمراهی
دست های ِ مهربان ِ تان راهنمایم باشد ...

نازنین زینب چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:12 ب.ظ

واقعا به ما از اولم یاد ندادن هویت خودمونو بشناسیم
سلام دوست عزیز
مرسی بهم سر زدی
ایشالا سر فرصت میام وبتو میخونم

و انگار از بحبوحه ی آغاز
هویتمان
خط خورده و مختوم بوده است
ممنون از حضور ِ سبزتان ...

نازنین زینب چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:13 ب.ظ http://zendegikon.blogsky.com

راستی شما که انقدر قلمت قشنگه یه اسم قشنگترهم برای خودت انتخاب کن
البته این فقط یه نظره اگه دوست داشتی قبولش کن

به قول ِخانم فریناز
همه روانی هستن
ولی من شجاعتی اعتراف به موضوع را داشتم ...

Zhinoos.Blue پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ق.ظ http://kooleh-poshti.blogsky.com

پسر روانی خیلی قشنگ نوشتی...

هویت! ............

از معجزه ی حضور شما بوده ...

فریناز شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:53 ب.ظ

روانی نوشت جدید چی دارید؟

دلم از اون روانی نوشت ها می خواد که دیوونه ها هم به عاقل بودن خودشون شک کنن

سلام پسر روانی

سلام مهربان بانوی دنیای مجاز
اطاعتِ امر کردم
اما در این که عاقل ها بپذیرند ‏ مرددم ..

سرزمین آفتاب یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ب.ظ

زدی به هدف روانی نمای عاقل صفت

اشاره ی دقیقی کردی به اینکه : شاید یک روز لازم باشد که بگریزیم و ... از هر آنچه به اشتباه به خود گره زده ایم یا برایمان گره زده اند !!!

همیشه باید شب را ریشه کن کرد
رسیدن ِ به سرزمین ِ آفتاب
مقدمه اش این است ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد