تندیس رویا

دست نوشته های ِ یک پسر ِ روانی ...

تندیس رویا

دست نوشته های ِ یک پسر ِ روانی ...

دنیای ِ بی سر و ته ...



در دنیای ِ بی سر و ته 

رسم است که مردانش !!

خانه هایشان را  (( سایه )) می کنند و

کوچه هایشان را  (( روشن ))

گُرز  ِ رستم را گِرو می گذارند و

سبیل را بر باد گِره می زنند

در دنیای ِ بی سر و ته

رسم است که زن ها !!

زن هایی که در خانه ی خودشان هم

نمی توانند اِشکنه بپزند

می روند خانه ی همسایه برای آش پختن !!

تازه نخود هم در زیر ِ زبانشان نمی چسبد !!

در دنیای ِ بی سر و ته

موش ها هم دست به عصا راه می روند و

درها به یک پاشنه نمی چرخد و

دعاها هرگز مستجاب نمی شود و

راه ها همه به ترکستان ختم می شود !!

در دنیای ِ بی سروته

پشه را در هوا نعل می کنند و

از آب هم کَره می گیرند ...


نظرات 9 + ارسال نظر
فریناز شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

بی سر و تهه دیگه!
در و پیکرم نداره
کسی دلش به حالش نمی سوزه...

یه چارچوب می خواد
یه چارچوب که مرز سایه روشن ها رو معلوم کنه
یه چارچوب که عایق وجب وجب روغن داغ روی آش ها بشه
یه چارچوب که از این بی سر و تهی دربیاد
یه چارچوب که...

چارچوب ها همه شده اند وهم و گمان
مگر می شود زیر باران
با نردبان ِ کاغذی
تا آسمان رفت
این را از شما می پرسم که رگبار ِ آرامشی
این را از شما می پرسم که دل های ی بارانی را به مهمانی می بری !؟

فریناز شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

مشکل همینجاس دیگه!
جنس کاغذ و چوب یکیه
ولی یکش بارونو می شکنه
یکیشو بارون!

اگه هرکس چارچوب چشم و دلشو حفظ کنه به قدر همون مشعل کوچیک خودش می تونه ظلمتو روشن کنه
نمی تونه؟

همه چی از چشم میاد و دل! حتی سیبیلایی که خیلی وقته توی باد غرق شدن

در اجاق ِ احساسم
هاله ای از
دودِ آیه های ِ آه
پدیدار ساختی
با این واقعیت گفتن هایت
و زبانم بند آمد
تا به حال روانی ِ گُنگ دیده بودی !!

مریم یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

چ دنیای بی سر و ته و کثیفیه
گناهکار تبرئه میشود و خاطی آزاد میشودو ...
بی گناه تا پای دار که چ عرض کنم تا خود بالای دار هم میرود
عجبا از این دنیای فانی
سلام

از خیال ِ حرف های ِ بی حرف ِ تو در خیالم طوفان شد
سلام ...

پسر روانی یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:14 ق.ظ http://www.tandyseroya.blogsky.com

مانا باشید و پایدار
تندیس رویا شعبه ی دیگر هیچ وبلاگی نیست
حرف هایی است که از یک احساس ِ واقعی نشات می گیرد
همان احساسی که گاهی به فکر شما هم خطور می کند
الغرض ...
دوستانی محترم کامنت های زیبایی از خود به یادگار گذاشته اند که تنها به دلیل اینکه نویسنده ی این سرا را با نویسنده ی یک وبلاگ دیگر اشتباه گرفته اند از تایید آن معذورم
اما به جد می گویم که حض وافری از نوشته شان بردم

شهلا یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 ب.ظ

گفتن از پلشتی ها و زشتی ها عیب نیست بلکه به دامن پلشتی ها افتادن انسان را به نیستی می کشاند
سلام پسر روانی کاردرست

از این پاشتی ها
پژمرد و ریخت
سوسن ِ خورشید برگ برگ
سلام ...

شهلا یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ب.ظ

کسی خواهرم نمیشود...

خدا را شکر میکنم که اورا خواهر من آفرید...

او در تهران زندگی میکند اما هنوز جنیفرلوپز راندیده است و نمیداند مایکل جکسون ماده بود یا نر؟ و حتی به ذهنش هم نمیرسد که آنجلینا جولی چه جانوریست.او نمیداند که برخی سایتها سالانه تا دویست میلیارد دلار ازراه سکس درآمد دارند...

اوخبرندارد که عده ای ازپسرها فیلم شبهای با دوست دخترشان را فقط برای اینکه بگویند (زرنگ)اند به همه ی دوستانشان نشان میدهندوراحت به آن می گویند((عشق))...

او نمیداند وتکا چه زهر ماریست و کدام فیلترشکن قوی تر است.او نمیداند کاباره درست است یا کاواره...

او طعم شکست ازچندین پسر را نچشیده است وهنوز ساعتها درخیابان پرسه نزده تا شاید کسی تکه ای از دلش را ببرد...

او هنوز عاشقانه ترین پیام ها را برای من یعنی برادرش میفرستد.هنوز واژه ی ((پسر))را با شرم وحیا ادا میکند

هنوز وقتی ازازدواج برایش میگویم سرش پایین است...

اونمیداند صیغه،چه صیغه ایست...

او باران را بخاطرباران دوست دارد نه بخاطر...هنوز آنقدر لطیف ومهربان است که صدایش دلم را بلرزاند نه اینکه بترساند.هنوز نان وریحان و پنیر را بیشتر از پیتزا دوست دارد و شجریان رابیشتر از رپرها...

وهنوز در چادر نمازش زیباتر است از همیشه...

و اوهنوز عزیز من است نه بازیچه دیگران...

وخدا را شکر میکنم که اورا خواهر من آفرید...

کپی شده از وبلاگ قصه ی عشق را پایانی نیست
به قلم حبیب

سلام ...
از حُسن ِ سلیقت ممنونم
همینطور قلم حبیب عزیز را می بوسم

سهبا دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ق.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

دریای مهر که باشی , به اندک طوفانی که می خواهد گنجی را از دل دریا بیرون بکشد , نخواهی رنجید ...
سلام تندیس رویا ... رویای عاشقیت بر مدار همیشه ی روزگارانت استوار ...

رام ِ دریا هستم
اما
با خیال ِ خود چه طوفانی دارم !!
کاش
تن ِ سنگی ام
راهی ِ دریا می شد ...

سلام مهربان ...

مهتاب دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ب.ظ http://mahttab.blogsky.com

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار که درها همگی بسته بمانند
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

آه مرا ُ چراغ فروزان شب مساز
اشک ِ مرا ، شکوفه ی باغ سحر مکن
ای قصه گویِ من زجدایی سخن مگو
آشفته هست خاطرم آشفته تر مکن

ازجنس سکوت جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:53 ب.ظ http://kabooseshab.mihanblog.com

جریان چیست؟

چرا پیدا نمیشود جسد انانی که ادعا میکنند برایمان میمیرند؟

واقعا عالیه

مگه پینوکیو آدم شده بود که جسد داشته باشه !!!

ممنون ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد